سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Elahe.ir

الهه - الهه


خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
183896

:: بازدید امروز :: 
5

:: درباره خودم ::

الهه - الهه
الهه
سلام الهه هستم. 7سالمه. می خواستم از کاردستی هام و نقاشی هام و نامه هام، یه نمایشگاه بزنم. به داداشم علیرضا گفتم که منو تو اینترنت ببره. اونم منو آورد اینجا و قراره به من کمک کنه، که من کارهامو اینجا بذارم.

:: لینک به وبلاگ :: 

الهه - الهه

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

تابستان 1385
بهار 1385

:: موسیقی وبلاگ ::



سه شنبه 85 شهریور 7 ::  ساعت ده و نیم عصر


سلام دوستان

 

حالتون خوبه ؟

امیدورام حالتون خوب باشه و مثل من مریض نباشین.

عرق می کنم، عطسه می کنم، آبریزش بینی دارم و همه ی این صحبت ها ...

 

من هفته ی بعد، الان توی مشهدم؛ توی عروسی دایی ام.

 بالاخره رفتم 3 تا النگو خریدم. پول نصفش رو بابام و مامانم دادن، بقیه اش رو که خودم جمع کردم.

الان که دیگه النگو خریدم، می رم با پولهام بستنی و شکلات بخرم و البته شبا خوب مسواک بزنم.

 

 

 

ببینید تو این عکس من موهامو رفتم آرایشگاه زدم.

اونجا زیر مونیتور یه کاردستی هست که روش من با کاغذ و مدادرنگی و پارچه رو جعبه ی دستمال کاغذی چسبوندم و خوشگل درست کردمش.

 

 

 

من "چپل" رو دوست ندارم. من "چرا"، می خوام "چرا"، می خوام "چپل" و نمی خوام ... (این منو یاد اون آهنگ می ندازه ...)

 

خداحافظ

(علی هم منو کشت با این آهنگ خداحافظ)

 


دوشنبه 85 مرداد 9 ::  ساعت یک ربع به صبح


سلام

حالتون چطوره؟ خوبین؟ خیلی وقت بود که ازم خبری نبود.

ببخشید دیگه، یه هفته رفتم اردبیل، یه هفته استراحت، یه هفته هم که علی رفته بود مشهد.

 

شما درخواست علی کرده بودین، که من براتون علی آوردم :

 

 

 

این قاب دورش که صورتی، در جعبه ی شیرینی فروشی روژان ِِ، که روش رو با لاک غلط گیر نقطه های سفید گذاشتم.

راستی من رنگ آبی و صورتی رو خیلی دوست دارم و از رنگ مورد علاقه علی هم خیلی بدم میاد. اگه دونستید چه رنگیه؟

 

 

 

 

 

عکس اول رو که می بینید، تو ساحل صدف علی از من گرفته. من تو دریا ام و دارم پا دوچرخه می زنم.

 

عکس بعدی هم تو راه برگشت به تهران تو پمپ بنزین اتوبان دارم آبمیوه ی یخ زده می خورم.

خداحافظ

 

 


یکشنبه 85 تیر 18 ::  ساعت یک و ربع صبح


سلام

من دارم می رم مسافرت. هفته ی بعد بر می گردم. به خانواده سلام برسونید.

خداحافظ


یکشنبه 85 تیر 11 ::  ساعت چهار و ربع عصر


سلام

 

دیروز بعد از ظهر فوتبال بود.

من طرفدار پرتغال بودم، مخصوصا اون بازیکن پرتغال که دندونش رو هی می ده بیرون بودم. خواهرم براش اسم گذاشته بود دندونی. یه اسم هم من گذاشتم "کریس دندون طلا"!

علی از پرتغال بدش می یومد، و وقتی ما بردیم خیلی ضایع شد.

 

 

 

من یه کاردستی درست کردم با چوب بستنی!

یه دستگاه نقاشیه (داداشم می گه اسمش بومه نقاشیه) که روش یه نقاشی هست.

با آب رنگ چوبها رو رنگ زدم و با چسب چسبوندم. بعد یه نقاشی کشیدم، رو مقوا چسبوندم و مقوا رو روی چوبی که 3 تا چوب دراز بهش وصلن چسبوندم.

 

 

 

این دریا رو که می بینید اون سفیدای زیر قایق موجه که با نخ شیرینی ساختم.من از وسایل خیاطی مامانم یه کاغذی پیدا کردم و اونو بالای کشتی به جای آسمون چسبوندم. (از پشت مقوا چسبوندم.)

بعد دیدم دستم از لای آسمون رد می شه، پس مجبور شدم. وسطش رو هم چسب بزنم. اون آبی های پر رنگ که زیر کاغذ سفیده جای چسبه، خیلی هم کاردستی رو زیبا کرده! (اما این علی داره اینجا می خنده، که من چرا می گم زیبا کرده!)

 

راستی من گفتم علی یه آهنگ هم این بغل بذاره. آهنگ "اردک تک تک" عمو پورنگ جونم.

 


جمعه 85 تیر 2 ::  ساعت نه و نیم عصر


سلام

 

ایران با آنگولا مساوی شد. من معذرت می خوام. پیش بینیم درست نشد.

 

این دفعه براتون یه نامه دارم.

 

این نامه رو 3-4 ماه پیش برای خواهرهام و مادرم نوشتم. تو مدرسه شیدا و زهرا مداد نوکی داشتن. منم دلم مداد نوکی می خواست. (بچه بودما کله ام داغ بود و هی دلم هر چی که می آوردن می خواست. :)

یه روز که داشتم مشق می نوشتم یاد این آرزوم افتادم و به مامانم گفتم. ولی مامان و خواهرام گفتن هنوز زوده برای تو بخریم، فعلا باید با مداد معمولی بنویسی. منم قهر کردم. رفتم تو اتاق، این نامه رو نوشتم.  

با کاغذ یه فلش رو به پایین درست کردم و روی شیشه ی اتاق چسبوندم.

بعد این نامه رو که تا زده بودم و پشتش نوشته بودم "من را ور دار" جلوی در اتاق گذاشتم.

این نامه رو بابا مامان و خواهرام و برادرم دیدن و خیلی خندیدن.

بابام به من جایزه داد. 2 تا پول قهواه ای (که با هم می شدن یه پول سبز) داد تا برم برای خودم مداد نوکی بخرم. (من پول داشتم ولی پول هام دست مامانم بود و من نمی خواستم خرج کنم. این پولی رو هم که بابام داد گذاشتم رو همون پول هام. الان 90 تومنه، قراره 100 تومن که شد بریم النگو بخریم.)

 

 

 

اولین قلبی رو که می بینید کامله. (یعنی اولش قلبم کامل بود.)

دومی می بینید که ترک خورده.

سومی هم که قلبم شکسته بود، پاچیده زمین.

  


سه شنبه 85 خرداد 30 ::  ساعت دوازده و نیم صبح


سلام

 

حالتون چطوره؟ من خوبم.

برای من بعضی هاتون نظر نوشتید، من تشکر می کنم.

امروز 2 تا از نقاشی هامو براتون گذاشتم، که شما نگاه کنید :

 

 

 

اولی نگی نگرانه که من 2 سال پیش از روی کتاب داستان نگی نگران کشیدم. (خودم کشیدم ها، روش نذاشتم.) ببخشید، یه ذره کثیفه؛ چون 2 ساله تو کمد مونده و پشتش هم نوشته های بابام بود

 

 

 

دومین نقاشی را ببینید که در مورد فوتبال جام جهانی ایران و آنگولا ست. خودم نشستم فکر کردم و کشیدم.

اونایی که وسط زمین، روی پرجمند، بچه های تیم ملی ان. (من فکر می کردم بچه های تیم ملی 11 نفرن و 1 نفر هم دروازبانه :) ولی داداشم الان بهم گفت که بچه ها با دروازبان 11 نفرن.

اون بالا خورشید و کشیدم که پرچم ایران دستشه. نتیچه رو هم که می بینید. ایران 2 – 1 آنگولا.

زیر نتیجه پرچم ایرانه و زیر اون آقای فردوسی پوره که داره گزارش می کنه.

 

                                                                                                                               دوستون دارم یه عالمه    هر چی بگم بازم کمه

                                          شب بخیر


شنبه 85 خرداد 27 ::  ساعت چهار و ربع عصر


سلام

 

 

من الهه ام. این عکس کنار دریا تو آستارا (که شاید شما هم رفته باشید،) انداختم.

اینجا خورشید می زد تو چشم من و من مجبور شدم صورتمو پایین بگیرم.

7 سالمه. 23 شهریور می رم تو 8 سال. امسال کلاس اول بودم، معدلم 20 شد و از خانم معلمم، خانم کریمی تشکر می کنم، به خاطر اینکه اینقدر برای ما زحمت کشید.

 

 

 

من بعضی روزها کاردستی درست می کنم یا نقاشی می کنم یا با موبایل بابام عکس می گیرم.

دیشب به علیرضا گفتم می خوام یه نمایشگاه تو خونه بزنم، اما می دونم بابام نمی ذاره رو دیوارها چسب بزنم چون رنگش میره. دادشم به من کمک کرد، گفتش که بیا بریم تو اینترنت نمایشگاه درست کنیم.

 

من از روزهای بعد نقاشی هام، کاردستی هام و نامه هامو می ذارم اینجا که شما ببینید و خوشحال بشید.

 

خداحافظ


<      1   2